همه چیز از یاد آدم می ره

همه چیز از یاد آدم می ره

مگه یادش که همیشه یادشه

یادمه قبل از سوال کبوتر با ژای من راه می رفت

جیر جیرک با گلوی من می خوند

شاپرک با پر من پر می زد

سنگ با نگاه من برفو نگاه می کرد

مست می کردم من با زنبور ُاز گس عطر گل بابونه

سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز

هاله بودم در صبح ُ گرد چتر گل یاس

گیچ می رفت سرم در تکاپوی سر گیچ عقاب

نور بودم در روز

سایه بودم در شب

خود هستی بودم

روشن و رنگی و مرموز و دوان

من عفریته مرا افسون کرد

مرو از هستی خود بیرون کرد

راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود

خود فراموشی بود

چرخ و چرخیدن خود با هستی

حذر از دیدن خود در هستی

حلقه افتاد پس از طرح سوال

ابدی شد قصه هجر و وصال

آدمی مانده و آیا و محال

بیکرانه است دریا

کوچیکه قایق من

تو کجایی نازی عشق بی عاشق عاشق من

سردمه

مثل یک قایق یخ کرده رو دریای یخم

 

 

 

 

این دنیایی که همش مضحکه و تکراره

تکه تکه شدن دل چه تماشا داره؟

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد